بی عنوان
در مکنون دلم، بدره ی عشقی می خواست
که ز دستارچه ی عرضی غم بگریزد
لیک دل هاروت او، مستی و رندی می خواست
نه رسن از دل من ببرید و نه حظیره ی صنم ویران ساخت
من نه آنم که به قلبش بزنم خنجر خشم،
ورنه دل با مه غم کاری داشت؟!
ترمه سلطانی هفشجانی
ادامه مطلب
[ یکشنبه 96/4/11 ] [ 2:2 عصر ] [ ترمه سلطانی هفشجانی ]